جیکی و جوجو با مادر و پدرشان در یک مزرعه زندگی می کردند.
خانم مزرعه دار همیشه صبح ها مرغ و جوجه ها را صدا می کرد و برای شان دانه می ریخت.
یک روز خانم مزرعه دار خواست برای خرید به شهر برود. آقا روباهه تا فهمید خانم مزرعه دار در مزرعه نیست دهنش حسابی آب افتاد ...
خانم مزرعه دار همیشه صبح ها مرغ و جوجه ها را صدا می کرد و برای شان دانه می ریخت.
یک روز خانم مزرعه دار خواست برای خرید به شهر برود. آقا روباهه تا فهمید خانم مزرعه دار در مزرعه نیست دهنش حسابی آب افتاد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:28
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه