بی بی و آقابزرگ می خواستند به خانه دخترشان بروند.
آنها ساک شان را بستند و راه افتادند.
وقتی بی بی و آقابزرگ از خانه بیرون رفتند مارمولک خال خالی پرید توی اتاق.
خاله موشه هم از پنجره ی اتاق آمد توی آشپزخانه و یک سره رفت سراغ گردو و پنیر ...
آنها ساک شان را بستند و راه افتادند.
وقتی بی بی و آقابزرگ از خانه بیرون رفتند مارمولک خال خالی پرید توی اتاق.
خاله موشه هم از پنجره ی اتاق آمد توی آشپزخانه و یک سره رفت سراغ گردو و پنیر ...
صداها
-
عنوانزمان
-
12:25
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه