اقای بادکنک فروش در کوچه بود و فریاد می زد: بادکنک های رنگی دارم.
بچه ها با صدای بادکنک فروش به کوچه می آمدند و بادکنک می خریدند.
یک روز آقای بادکنک فروش فقط یک بادکنک برایش باقی مانده بود. او پسرکی را دید که فقط به بادکنک نگاه می کرد و نمی خرید ...
بچه ها با صدای بادکنک فروش به کوچه می آمدند و بادکنک می خریدند.
یک روز آقای بادکنک فروش فقط یک بادکنک برایش باقی مانده بود. او پسرکی را دید که فقط به بادکنک نگاه می کرد و نمی خرید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:13
کاربر مهمان