حلزون کوچولو در یک باغچه ی قشنگ پاییزی به دنیا آمد.
حلزون رفت تا در باغ گردش کند که زنبورک و ملخک را دید.
او از آنها خواست تا با او دوست شوند و بازی کنند. زنبورک گفت که وقت خواب و استراحت شده و همه از هم جدا شدند و به لانه های شان رفتند. اما حلزون خانه نداشت ...
حلزون رفت تا در باغ گردش کند که زنبورک و ملخک را دید.
او از آنها خواست تا با او دوست شوند و بازی کنند. زنبورک گفت که وقت خواب و استراحت شده و همه از هم جدا شدند و به لانه های شان رفتند. اما حلزون خانه نداشت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:23
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه