شقایق کوچولو به مادرش کمک می کرد. او دختر خوبی بود.
یک روز پدر به خانه آمد و گفت: من باید به یک سفر بروم. او از شقایق خواست تا در نبودنش به مادر کمک کند.
مادر شقایق بیمار شده بود. شقایق خیلی مواظب مادرش بود ...
یک روز پدر به خانه آمد و گفت: من باید به یک سفر بروم. او از شقایق خواست تا در نبودنش به مادر کمک کند.
مادر شقایق بیمار شده بود. شقایق خیلی مواظب مادرش بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
12:17
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه