یک اتوبوس قراضه گوشه ی یک گاراژ نشسته بود.
اتوبوس به می خندید و نه با کسی حرف می زد.
اتوبوس وقتی نو بود قرمز بود با صندلی های چرمی قشنگ. از صبح تا شب کار می کرد. اما حالا تنهای تنهاست ...
اتوبوس به می خندید و نه با کسی حرف می زد.
اتوبوس وقتی نو بود قرمز بود با صندلی های چرمی قشنگ. از صبح تا شب کار می کرد. اما حالا تنهای تنهاست ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:41
کاربر مهمان
کاربر مهمان