طمعکاری

  • 1 قطعه
  • 15:05 مدت زمان
  • 47 دریافت شده
زن و مرد پیر و فقیری زندگی می کردند. پیرمرد هیزم می فروخت و زندگی اش را می گذراند.
روزی پیرمرد در وسط جنگل به درخت سپیداری رسید و خواست درخت را قطع کند. اما درخت به صدا درآمد و گفت: ای پیرمرد! مرا قطع نکن من هم هر آرزویی که داری برآورده می کنم. اما پیرمرد ترسید و فرار کرد ...

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع