پیرمرد خارکن خارها را به شهر می برد و می فروخت.
یک روز خارکن از چاه خانه اش صدایی شنید. مردی در چاه افتاده بود و کمک می خواست. پیرمرد طنابی انداخت و مرد را بیرون آورد. بعد هم یک مار و طوطی و موش را از چاه بیرون آورد و از آنها نگهداری کرد ...
یک روز خارکن از چاه خانه اش صدایی شنید. مردی در چاه افتاده بود و کمک می خواست. پیرمرد طنابی انداخت و مرد را بیرون آورد. بعد هم یک مار و طوطی و موش را از چاه بیرون آورد و از آنها نگهداری کرد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:40
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه