ابراهیم پدرش را در کودکی از دست داد و سرپرستی اش را آذر، عمویش به عهده گرفت. آذر بت تراش بود، اما ابراهیم از بت ها دوری می کرد.
در شهر بابل پادشاهی بنام نمرود حکومت می کرد، او معبد بزرگ و بسار مجللی درست کرده بود که محل عبادت مردم بابل بود. مردم شهر مجسمه هایی از سنگ و چوب درست می کردند و در این معبد بزرگ می گذاشتند و هر روز برای عبادت و پرستش در مقابل این مجسمه ها زانو می زدند و سجده می کردند.
اما تنها ابراهیم بود که هیچگاه برای پرستش این بت ها پای در آن معبد نمی گذاشت او که جوانی 13 ساله بود به خداوند بزرگ و یگانه ایمان داشت و فقط خدا را عبادت و ستایش می کرد تا اینکه خداوند او را به مقام پیامبری برگزید و به او فرمان داد تا مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت کند.
هر گاه ابراهیم از کنار معبد می گذشت و مردم را در حال سجده به این مجسمه ها می دید از آنها می پرسید: آیا این مجسمه ها می توانند جواب شما را بدهند و با شما حرف بزنند و به شما خیر و یا نفعی برساند؟
و ادامه می داد: چرا چیزی را که نمی تواند با شما حرف بزند و حرف تان را بشنود می پرستید؟ آنها ساکت می شدند و در فکر فرو می رفتند و می گفتند: چون پدران ما این ها را می پرستند ما نیز از آنها پیروی
می کنیم. ابراهیم می گفت: پدرانتان نیز اشتباه می کردند و در گمراهی بوده اند.
روزها به این صورت می گذشت و باز هم ابراهیم مردم را راهنمایی می کرد اما مردم به حرفهای او اهمیت نمی دادند. شاید حرفهای او را نمی فهمیدند و یا اصلا باور نمی کردند. بنابراین ابراهیم تصمیم گرفت نقشه ای بکشد تا مردم متوجه اشتباهشان شوند و حرفهای او را باور کنند ...
در شهر بابل پادشاهی بنام نمرود حکومت می کرد، او معبد بزرگ و بسار مجللی درست کرده بود که محل عبادت مردم بابل بود. مردم شهر مجسمه هایی از سنگ و چوب درست می کردند و در این معبد بزرگ می گذاشتند و هر روز برای عبادت و پرستش در مقابل این مجسمه ها زانو می زدند و سجده می کردند.
اما تنها ابراهیم بود که هیچگاه برای پرستش این بت ها پای در آن معبد نمی گذاشت او که جوانی 13 ساله بود به خداوند بزرگ و یگانه ایمان داشت و فقط خدا را عبادت و ستایش می کرد تا اینکه خداوند او را به مقام پیامبری برگزید و به او فرمان داد تا مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت کند.
هر گاه ابراهیم از کنار معبد می گذشت و مردم را در حال سجده به این مجسمه ها می دید از آنها می پرسید: آیا این مجسمه ها می توانند جواب شما را بدهند و با شما حرف بزنند و به شما خیر و یا نفعی برساند؟
و ادامه می داد: چرا چیزی را که نمی تواند با شما حرف بزند و حرف تان را بشنود می پرستید؟ آنها ساکت می شدند و در فکر فرو می رفتند و می گفتند: چون پدران ما این ها را می پرستند ما نیز از آنها پیروی
می کنیم. ابراهیم می گفت: پدرانتان نیز اشتباه می کردند و در گمراهی بوده اند.
روزها به این صورت می گذشت و باز هم ابراهیم مردم را راهنمایی می کرد اما مردم به حرفهای او اهمیت نمی دادند. شاید حرفهای او را نمی فهمیدند و یا اصلا باور نمی کردند. بنابراین ابراهیم تصمیم گرفت نقشه ای بکشد تا مردم متوجه اشتباهشان شوند و حرفهای او را باور کنند ...
از ایرانصدا بشنوید
اگر به داستان زندگی پیامبران علاقه مند هستید، سرگذشت زندگی حضرت ابراهیم را از دست ندهید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان