صبح که یه روز علی کوچولو
خوابیده بود خواب می دید
یه گربه گفت: میو میو!
علی کوچولو ترسید و از خواب پرید!
دید که کسی خونه نیست
سینی صبحونه نیست
فوری گرفت بهونه
دوید به آشپزخونه....
صبح که یه روز علی کوچولو
خوابیده بود خواب می دید
یه گربه گفت: میو میو!
علی کوچولو ترسید و از خواب پرید!
دید که کسی خونه نیست
سینی صبحونه نیست
فوری گرفت بهونه
دوید به آشپزخونه
ماست و پنیر
خامه و شیر
هر چی که دید
یه خرده خورد و نوشید
آهسته گفت: ناهار ناهار ناهاره!
دوباره دیزی باره!
دست که توی دیزی برد
گوشت ها رو برداشت و خورد
مادرش از راه رسید
داد کشید:
خونه رو ریختی به هم!
ای پسر بد شکم!
می خوری و می ریزی
دست می کنی تو دیزی
علی کوچولو دستپاچه شد، تندی گفت:
ننه جون من نبودم گربه بود!!!
مادر از دروغ او خندید و گفت:
ای شکمو!
دیزی درش بازه، ولی بگو حیای گربه کو؟!
خوابیده بود خواب می دید
یه گربه گفت: میو میو!
علی کوچولو ترسید و از خواب پرید!
دید که کسی خونه نیست
سینی صبحونه نیست
فوری گرفت بهونه
دوید به آشپزخونه....
صبح که یه روز علی کوچولو
خوابیده بود خواب می دید
یه گربه گفت: میو میو!
علی کوچولو ترسید و از خواب پرید!
دید که کسی خونه نیست
سینی صبحونه نیست
فوری گرفت بهونه
دوید به آشپزخونه
ماست و پنیر
خامه و شیر
هر چی که دید
یه خرده خورد و نوشید
آهسته گفت: ناهار ناهار ناهاره!
دوباره دیزی باره!
دست که توی دیزی برد
گوشت ها رو برداشت و خورد
مادرش از راه رسید
داد کشید:
خونه رو ریختی به هم!
ای پسر بد شکم!
می خوری و می ریزی
دست می کنی تو دیزی
علی کوچولو دستپاچه شد، تندی گفت:
ننه جون من نبودم گربه بود!!!
مادر از دروغ او خندید و گفت:
ای شکمو!
دیزی درش بازه، ولی بگو حیای گربه کو؟!
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان