در یکی از جنگل های سریلانکا، پلنگی زندگی می کرد. پلنگ بسیار گرسنه بود و در جنگل به دنبال شکار می گشت. تا اینکه به مارمولکی رسید و خواست او را شکار کند؛ اما مارمولک به او گفت که من زیز بار حرف زور نمی روم، تو اگر می خواهی مرا بخوری باید....
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که زودباور بودن در زندگی، رفتار درستی نیست و باید نسبت به قبول هر چیزی فکر کنند.
* داستان «پلنگ و نجار» از قصه های کشور سریلانکاست.
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که زودباور بودن در زندگی، رفتار درستی نیست و باید نسبت به قبول هر چیزی فکر کنند.
* داستان «پلنگ و نجار» از قصه های کشور سریلانکاست.
صداها
-
عنوانزمان
-
14:03
کاربر مهمان