حسنی یک روز به کوه رفت، همراه یک گروه رفت
یک چیزه دراز، شکل طناب، با کِش و فِش، در پیچ و تاب
از پشت سنگ، در اومد و فِش و فِش و فِش، صدا می کرد
چشاش روی سرش بود، این ور و اون ورش بود
از دهنش دود می اومد، آسمون و سیاه می کرد...
حسنی یک روز به کوه رفت، همراه یک گروه رفت
یک چیزه دراز، شکل طناب، با کِش و فِش، در پیچ و تاب
از پشت سنگ، در اومد و فِش و فِش و فِش، صدا می کرد
چشاش روی سرش بود، این ور و اون ورش بود
از دهنش دود می اومد، آسمون و سیاه می کرد
چی بود؟ یه مار زنگی! اونم یه مار جنگی
حسنی که خیلی زور داشت، یه سنگ گنده برداشت
تا ماره رو نشون کنه، بزنه و بی جونش کنه
کلاغه قار و قار کرد، مار زرنگ فرار کرد
آتیش آتیش کوچیک بود، یواش یواش بزرگ شد
آتیش آتیش بالا تَرَک! یواش یواش بالا ترک!
آتیش آتیش یک خوشه، حالا شده یک خرمن
آتیش آتیش یک بوته، آتیش آتیش یک جنگل
آتیش آتیش بالا ترک! بالا بالا، بالا ترک!
آی قصه قصه قصه، بابای حسن نشسته
آتیش آتیش بالا تَرَک!
یواش یواش پایین ترک! پایین پایین پایین ترک
حسنی کجاست؟ تو خوابه، آتیش توی چراغه
یک چیزه دراز، شکل طناب، با کِش و فِش، در پیچ و تاب
از پشت سنگ، در اومد و فِش و فِش و فِش، صدا می کرد
چشاش روی سرش بود، این ور و اون ورش بود
از دهنش دود می اومد، آسمون و سیاه می کرد...
حسنی یک روز به کوه رفت، همراه یک گروه رفت
یک چیزه دراز، شکل طناب، با کِش و فِش، در پیچ و تاب
از پشت سنگ، در اومد و فِش و فِش و فِش، صدا می کرد
چشاش روی سرش بود، این ور و اون ورش بود
از دهنش دود می اومد، آسمون و سیاه می کرد
چی بود؟ یه مار زنگی! اونم یه مار جنگی
حسنی که خیلی زور داشت، یه سنگ گنده برداشت
تا ماره رو نشون کنه، بزنه و بی جونش کنه
کلاغه قار و قار کرد، مار زرنگ فرار کرد
آتیش آتیش کوچیک بود، یواش یواش بزرگ شد
آتیش آتیش بالا تَرَک! یواش یواش بالا ترک!
آتیش آتیش یک خوشه، حالا شده یک خرمن
آتیش آتیش یک بوته، آتیش آتیش یک جنگل
آتیش آتیش بالا ترک! بالا بالا، بالا ترک!
آی قصه قصه قصه، بابای حسن نشسته
آتیش آتیش بالا تَرَک!
یواش یواش پایین ترک! پایین پایین پایین ترک
حسنی کجاست؟ تو خوابه، آتیش توی چراغه
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه