هایدی و پدربزرگش در دامنه ی کوه های آلپ در سوئیس زندگی می کردند. کلبه ی آنها در سایه ی درختان صنوبر بودو هایدی از صدای غرش باد که شاخه های بلند صنوبر را تکان می داد لذت می برد.
تابستان ها همبازی هایدی، پسر کوچک روستایی ای بود که پیتر نام داشت. پیتر، بزچرانی می کرد و به قله ی کوه می رفت. هایدی اسم همه گل ها را می دانست و با همه بزهای پیتر دوست بود.
یک روز عمه دتا به کلبه ی آنها رفت و دور از چشم پدربزرگ، هایدی را با خودش به شهر بزرگی در کشور آلمان برد تا همبازی دختر بیماری به اسم کلارا شود. در آن خانه، مادربزرگ کلارا، به هایدی خواندن و نوشتن یاد می داد و هایدی وقتی که درسش تمام میشد پیش کلارا می رفت که روی صندلی چرخدارش نشسته بود و برای او از پدربزرگش و پیتر و بزها تعریف می کرد.
داستان" هایدی" در شبکه رادیویی ایرانصدا به تهیه کنندگی آتی جان افشان تهیه و تولید شده است.
تابستان ها همبازی هایدی، پسر کوچک روستایی ای بود که پیتر نام داشت. پیتر، بزچرانی می کرد و به قله ی کوه می رفت. هایدی اسم همه گل ها را می دانست و با همه بزهای پیتر دوست بود.
یک روز عمه دتا به کلبه ی آنها رفت و دور از چشم پدربزرگ، هایدی را با خودش به شهر بزرگی در کشور آلمان برد تا همبازی دختر بیماری به اسم کلارا شود. در آن خانه، مادربزرگ کلارا، به هایدی خواندن و نوشتن یاد می داد و هایدی وقتی که درسش تمام میشد پیش کلارا می رفت که روی صندلی چرخدارش نشسته بود و برای او از پدربزرگش و پیتر و بزها تعریف می کرد.
داستان" هایدی" در شبکه رادیویی ایرانصدا به تهیه کنندگی آتی جان افشان تهیه و تولید شده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
16:46
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان