بدجنسها همیشه با هم دعوا میکردند و بلاهای بدی سر هم میآوردند.
این کتاب، یک داستان بلند خنده دار است.
مثلا خانم بدجنس در بشقاب ماکارونی همسرش کرم می ریخت.
آقای بدجنس هم هر شب تکه کوچکی به عصای خانمش می چسباند تا همسرش احساس کند قدش دارد آب می رود.
آنها دیگران را هم اذیت میکردند. آقای بدجنس پرورش دهنده میمونهای سیرک بود. برای همین چهار میمون بینوا را توی قفس نگه داشته بود و آنها را مجبور میکرد تا همه کارها را سروته انجام دهند، اگرنه به آنها غذا نمیداد ...
این کتاب، یک داستان بلند خنده دار است.
مثلا خانم بدجنس در بشقاب ماکارونی همسرش کرم می ریخت.
آقای بدجنس هم هر شب تکه کوچکی به عصای خانمش می چسباند تا همسرش احساس کند قدش دارد آب می رود.
آنها دیگران را هم اذیت میکردند. آقای بدجنس پرورش دهنده میمونهای سیرک بود. برای همین چهار میمون بینوا را توی قفس نگه داشته بود و آنها را مجبور میکرد تا همه کارها را سروته انجام دهند، اگرنه به آنها غذا نمیداد ...
کاربر مهمان