رودخانه ترانه خوان می رفت
با صدایی آبی و لطیف و سبز
آسمان توی اب می خندید
با دلی پاک و آفتابی و سبز
پسرک توی قایقی کوچک
فکر یک سفره ی بهاری بود
توی چشمان آسمانی او
نور سبز امید جاری بود
رودخانه ترانه خوان می رفت
با صدایی آبی و لطیف و سبز
آسمان توی اب می خندید
با دلی پاک و آفتابی و سبز
پسرک توی قایقی کوچک
فکر یک سفره ی بهاری بود
توی چشمان آسمانی او
نور سبز امید جاری بود
پسرک طعمه ای بزرگ گرفت
و به قلاب کوچکش بخشید
نخ و قلاب را در آب انداخت
از صدای لطیف آن خندید
لحظه ای بعد ماهی ای افتاد
توی دام ظریف و جاری او
پر شد از برق پولک و لبخند
سفره ی کوچک بهاری او
با صدایی آبی و لطیف و سبز
آسمان توی اب می خندید
با دلی پاک و آفتابی و سبز
پسرک توی قایقی کوچک
فکر یک سفره ی بهاری بود
توی چشمان آسمانی او
نور سبز امید جاری بود
رودخانه ترانه خوان می رفت
با صدایی آبی و لطیف و سبز
آسمان توی اب می خندید
با دلی پاک و آفتابی و سبز
پسرک توی قایقی کوچک
فکر یک سفره ی بهاری بود
توی چشمان آسمانی او
نور سبز امید جاری بود
پسرک طعمه ای بزرگ گرفت
و به قلاب کوچکش بخشید
نخ و قلاب را در آب انداخت
از صدای لطیف آن خندید
لحظه ای بعد ماهی ای افتاد
توی دام ظریف و جاری او
پر شد از برق پولک و لبخند
سفره ی کوچک بهاری او
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه