یک روز تابستان، مردم یکی از روستاها برای یکی از عیاران (جوانمردان) جشن گلریزان برگزار کرده بودند.
در آن روزگار راهزنی به مال و اموال مردم دستبرد زده بود و مردم را ترسانده بود. عیار داستان ما با دزد مبارزه کرده و او را شکست داده بود.
ناگهان در مراسم جشن گلریزان، مرد قوی هیکلی از راه رسید و گفت: با رئیس عیاران دِه کاری دارم. او را به من نشان دهید. من از طرف رئیس عیاران شهر آمده ام.
رئیس ما سه سوال از شما دارد که اگر نتوانید جواب درست بدهید از این پس شما باید به سبیل رئیس ما احترام بگذارید و کوهستان هم تحت اختیار ما در می آید.
اما رئیس عیاران دِه نه تنها نترسید بلکه با سخنانش گوشمالی خوبی به مرد تازه وارد داد ...
(به جهت قدیمی بودن صوت اصلی در اندکی از ثانیه ها صدا کیفیت مناسبی ندارد)
در آن روزگار راهزنی به مال و اموال مردم دستبرد زده بود و مردم را ترسانده بود. عیار داستان ما با دزد مبارزه کرده و او را شکست داده بود.
ناگهان در مراسم جشن گلریزان، مرد قوی هیکلی از راه رسید و گفت: با رئیس عیاران دِه کاری دارم. او را به من نشان دهید. من از طرف رئیس عیاران شهر آمده ام.
رئیس ما سه سوال از شما دارد که اگر نتوانید جواب درست بدهید از این پس شما باید به سبیل رئیس ما احترام بگذارید و کوهستان هم تحت اختیار ما در می آید.
اما رئیس عیاران دِه نه تنها نترسید بلکه با سخنانش گوشمالی خوبی به مرد تازه وارد داد ...
(به جهت قدیمی بودن صوت اصلی در اندکی از ثانیه ها صدا کیفیت مناسبی ندارد)
از ایرانصدا بشنوید
داستانی با محتوی جوانمردی و توجه به اخلاق به جای سود و منفعت طلبی آنی با روایت استاد شمسی فضل اللهی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است