بچهکلاغ با یه فیل دوست شده بود.
مادر بچهکلاغ نگران این دوستی بود. اون از کلاغی خواست تا به دوستیش با فیل ادامه نده، ولی کلاغی خیلی فیل رو دوست داشت و روزهای خوبی رو باهاش گذرونده بود... .
بخشی از کتاب:
«یک روز کلاغ کوچک پیش مادرش آمد و با خوشحالی گفت: بالأخره یک دوست خوب پیدا کردم. الان جلوی خانهی ما ایستاده است. خانم کلاغ رفت بیرون... ولی چی دید؟ خدای من!!!»
***
این کتاب را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده است.
مادر بچهکلاغ نگران این دوستی بود. اون از کلاغی خواست تا به دوستیش با فیل ادامه نده، ولی کلاغی خیلی فیل رو دوست داشت و روزهای خوبی رو باهاش گذرونده بود... .
بخشی از کتاب:
«یک روز کلاغ کوچک پیش مادرش آمد و با خوشحالی گفت: بالأخره یک دوست خوب پیدا کردم. الان جلوی خانهی ما ایستاده است. خانم کلاغ رفت بیرون... ولی چی دید؟ خدای من!!!»
***
این کتاب را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر کرده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
4:41
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه