به مادر گفتم آخر این خدا کیست
که هم در خانهی ما هست و هم نیست!؟
به مادر گفتم آخر این خدا کیست
که هم در خانهی ما هست و هم نیست؟!
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمیآید به خوابم؟
چرا هرگز نمیگوید جوابم؟
نماز صبحگاهت را شنیدم
تو را دیدم، خدایت را ندیدم!
به من آهسته مادر گفت: فرزند
خدا را در دل خود جوی یک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهان است
بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکی است فرزند
بُوَد در روشناییها خداوند
به هر کاری دل خود با خدا دار
دل کس را ز بیمهری میازار
که هم در خانهی ما هست و هم نیست!؟
به مادر گفتم آخر این خدا کیست
که هم در خانهی ما هست و هم نیست؟!
تو گفتی مهربانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست
چرا هرگز نمیآید به خوابم؟
چرا هرگز نمیگوید جوابم؟
نماز صبحگاهت را شنیدم
تو را دیدم، خدایت را ندیدم!
به من آهسته مادر گفت: فرزند
خدا را در دل خود جوی یک چند
خدا در بوی و رنگ گل نهان است
بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکی است فرزند
بُوَد در روشناییها خداوند
به هر کاری دل خود با خدا دار
دل کس را ز بیمهری میازار
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه