اشک یتیم

  • 1 قطعه
  • 1:44 مدت زمان
  • 11 دریافت شده
این شعر درباره‌ی ظلم و ستم پادشاهان است.
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟

آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت:
این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خورد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورَد گداست

بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنیِ گوهر از کجاست

آهنگ ها

  • عنوان
    زمان
  • 1:44
    شعرهاي كودكانه

مشخصات موسیقی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

  • کاربر مهمان
    ۲۰ ممنونم خیلی خوب بود ما دو تا یعنی ما دو تا دوقلو مینا و فاطمه خیلی دوس داشتیم
دسترسی سریع