این شعر، ماجرای رود بزرگ و سنگ وسط رودخونه است. خیلی شعر قشنگیه بچهها.
رسید به یک سنگِ سیاه
داد زد و گفت: «کنار برو از سرِ راه!»
سنگه نرفت و بد شد
همونجا موند و سد شد
رود اونوُ قِلقِلک داد
سنگه به خنده افتاد
لقلقی شد تکون خورد
آب اونوُ با خودش برد
رسید به یک سنگِ سیاه
داد زد و گفت: «کنار برو از سرِ راه!»
سنگه نرفت و بد شد
همونجا موند و سد شد
رود اونوُ قِلقِلک داد
سنگه به خنده افتاد
لقلقی شد تکون خورد
آب اونوُ با خودش برد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه