مشتی ابراهیم در یکی از شهرهای ایران زندگی می کرد. یک روز که مشتی ابراهیم از بیکاری خسته شده بود به دیدن پادشاه رفت و از او خواست که کاری به او بدهد.
پادشاه او را به عنوان نگهبان استخدام کرد و به او گفت مراقب در باش. مشتی ابراهیم جلوی درنشست و بعد از مدتی با دیدن دوستانش تصمیم گرفت که با آنها به مهمانی برود بنابراین در را از جا کند و با خودش به مهمانی برد و صبح در را سر جای خودش گذاشت. دزدها از فرصت استفاده کردند و تمام طلا و جواهرات پادشاه را دزدیدند. پادشاه که از دست مشتی عصبانی شده بود دستور داد که او را تا گردن در خاک بگذارند. در این هنگام پیرمرد ثروتمندی با یارانش از کنار قصر رد شدند و با دیدن مشتی ابراهیم کنجکاو شدند ...
نمایش "مشتی ابراهیم" در واحد نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه و تولید شده است.
پادشاه او را به عنوان نگهبان استخدام کرد و به او گفت مراقب در باش. مشتی ابراهیم جلوی درنشست و بعد از مدتی با دیدن دوستانش تصمیم گرفت که با آنها به مهمانی برود بنابراین در را از جا کند و با خودش به مهمانی برد و صبح در را سر جای خودش گذاشت. دزدها از فرصت استفاده کردند و تمام طلا و جواهرات پادشاه را دزدیدند. پادشاه که از دست مشتی عصبانی شده بود دستور داد که او را تا گردن در خاک بگذارند. در این هنگام پیرمرد ثروتمندی با یارانش از کنار قصر رد شدند و با دیدن مشتی ابراهیم کنجکاو شدند ...
نمایش "مشتی ابراهیم" در واحد نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه و تولید شده است.
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای بچه های سالهای ابتدایی دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان