دهقانی در روستایی زندگی می کرد. این دهقان مرغ، خروس، گاو و گوسفند داشت. او گربه ای هم داشت که بسیار بدجنس بود.
این گربه مرغ و خروس ها را اذیت می کرد. دهقان یک روز تصمیم گرفت تا گربه را از مزرعه بیرون کند.
گربه را گرفت و پرت کرد بیرون.
گربه که تا آن موقع بیرون از مزرعه زندگی نکرده بود رفت و رفت تا این که به روباهی رسید
گربه حسابی خسته و ترسیده بود. با خود گفت: این چه جور جانوری است.
روباه نزدیک شد و از گربه نامش را پرسید. گربه گفت: من گربه ی شیرافکن هستم ...
این گربه مرغ و خروس ها را اذیت می کرد. دهقان یک روز تصمیم گرفت تا گربه را از مزرعه بیرون کند.
گربه را گرفت و پرت کرد بیرون.
گربه که تا آن موقع بیرون از مزرعه زندگی نکرده بود رفت و رفت تا این که به روباهی رسید
گربه حسابی خسته و ترسیده بود. با خود گفت: این چه جور جانوری است.
روباه نزدیک شد و از گربه نامش را پرسید. گربه گفت: من گربه ی شیرافکن هستم ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای بچه های سالهای ابتدایی دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان