من این شعر زیبا رو برای پدربزرگم خوندم. شما هم با من بخونید.
دیشب پدر بزرگم
آمد به خانه ی ما
باز او مرا بغل کرد
بوسید صورتم را
مادر برای او زود
یک چای تازه آورد
او خسته بود و پایش
انگار درد می کرد
با خنده باز از من
پرسید در چه حالی؟
کردم تشکر از او
گفتم که خوب و عالی
در دست پیر او بود
باز آن عصای زیبا
خندید و قلقلک داد
با آن عصا دلم را
دیشب پدر بزرگم
آمد به خانه ی ما
باز او مرا بغل کرد
بوسید صورتم را
مادر برای او زود
یک چای تازه آورد
او خسته بود و پایش
انگار درد می کرد
با خنده باز از من
پرسید در چه حالی؟
کردم تشکر از او
گفتم که خوب و عالی
در دست پیر او بود
باز آن عصای زیبا
خندید و قلقلک داد
با آن عصا دلم را
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه