با دیدنت
خود را باز می کرد
بلبل نوک خود را
پر از آواز می کرد
با دیدنت
خود را باز می کرد
بلبل نوک خود را پر از آواز می کرد
سنگ از نگاهت از خجالت آب می شد
هر تشنه ای از چشمه ات سیراب می شد
خورشید با دست تو دستش گرم می شد
دل های سخت از حرف هایت نرم می شد
وقتی تو بودی ماه راحت نور می ریخت
با دیدنت غم های خود را دور می ریخت
دیشب گلوی چاه باتز از گریه تر شد
ماه از غم تنهایی تو باخبر شد
دیدم به زحمت هر دو لب را باز کردی
فزت و رب العبه را آغاز کردی
خود را باز می کرد
بلبل نوک خود را
پر از آواز می کرد
با دیدنت
خود را باز می کرد
بلبل نوک خود را پر از آواز می کرد
سنگ از نگاهت از خجالت آب می شد
هر تشنه ای از چشمه ات سیراب می شد
خورشید با دست تو دستش گرم می شد
دل های سخت از حرف هایت نرم می شد
وقتی تو بودی ماه راحت نور می ریخت
با دیدنت غم های خود را دور می ریخت
دیشب گلوی چاه باتز از گریه تر شد
ماه از غم تنهایی تو باخبر شد
دیدم به زحمت هر دو لب را باز کردی
فزت و رب العبه را آغاز کردی
کاربر مهمان
کاربر مهمان