یه شعر برای قابلمهی ما.
یکی بود، یکی نبود
زیر گنبد کبود
خاله قابلمه درش رو بسته بود
روی آتیشای گاز نشسته بود
میپزید یه مرغ لخت
میپزید که نه، میپخت
کاسهها و بشقابا شب اومدن
با قاشق چنگالاشون هی در زدن
تا بشن مهمون خاله قابلمه
بخورن مرغ و پلو یه عالمه
این شعر از کتاب «گلی بود گلی نبود» از انتشارات کتاب نبات انتخاب شده است.
یکی بود، یکی نبود
زیر گنبد کبود
خاله قابلمه درش رو بسته بود
روی آتیشای گاز نشسته بود
میپزید یه مرغ لخت
میپزید که نه، میپخت
کاسهها و بشقابا شب اومدن
با قاشق چنگالاشون هی در زدن
تا بشن مهمون خاله قابلمه
بخورن مرغ و پلو یه عالمه
این شعر از کتاب «گلی بود گلی نبود» از انتشارات کتاب نبات انتخاب شده است.
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه