سوت قطار پیچید
در گوش دشت و صحرا
توی قطار بودند
مادربزرگ و پریا
سوت قطار پیچید
در گوش دشت و صحرا
توی قطار بودند
مادربزرگ و پریا
آن روز بود روزی
از روزهای پاییز
دل های زائران بود
از اشتیاق لبریز
سوت قطار انگار
با دشت حرف می زد:
چیزی نمانده دیگر
تا شهر خوبِ مشهد
در گوش دشت و صحرا
توی قطار بودند
مادربزرگ و پریا
سوت قطار پیچید
در گوش دشت و صحرا
توی قطار بودند
مادربزرگ و پریا
آن روز بود روزی
از روزهای پاییز
دل های زائران بود
از اشتیاق لبریز
سوت قطار انگار
با دشت حرف می زد:
چیزی نمانده دیگر
تا شهر خوبِ مشهد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه