شعر زیبای «میوهی هنر» سرودهی پروین اعتصامی را بشنوید و حفظ کنید.
آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز
از جور تبر، زار بنالید سپیدار
کز من نه دگر بیخ و بُنی ماند و نه شاخی
از تیشهی هیزمشکن و ارّهی نجار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس
کاین موسم حاصل بود و نیست تو را بار
تا شام، نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ، سحر هیمهی بسیار
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت
بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار:
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین زآتش ادبار
خندید بر او شعله که از دست که نالی؟
ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد
فرجام بهجز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نَبُوَد میوهی انسان
ای میوهفروش هنر، این دکّه و بازار
از گفتهی ناکرده و بیهوده چه حاصل؟
کردار نکو کن که نه سودی ست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت
روز عمل و مُزد، بود کار تو دشوار
آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز
از جور تبر، زار بنالید سپیدار
کز من نه دگر بیخ و بُنی ماند و نه شاخی
از تیشهی هیزمشکن و ارّهی نجار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس
کاین موسم حاصل بود و نیست تو را بار
تا شام، نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ، سحر هیمهی بسیار
دهقان چو تنور خود از این هیمه برافروخت
بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار:
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین زآتش ادبار
خندید بر او شعله که از دست که نالی؟
ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد
فرجام بهجز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نَبُوَد میوهی انسان
ای میوهفروش هنر، این دکّه و بازار
از گفتهی ناکرده و بیهوده چه حاصل؟
کردار نکو کن که نه سودی ست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت
روز عمل و مُزد، بود کار تو دشوار
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه