بعضی از بچهها باباشون رو توی جنگ از دست دادن. باباهای اونا برای دفاع از ایران به جبههها رفتن تا ما امروز حالمون خوب باشه و کسی نتونه به ما ظلم بکنه.
امید هم باباش رفته و ... .
آی قصه قصه قصه
قند و عسل و شیرینی
یه قصهی خوب میگم
اگه ساکت بشینی
قصهی یه گلپسر
که اسم اون اُمیده
مامان ستارهش میگه
شیش تا بهارو دیده
عکس بابای امید
تو قابه روی دیوار
امید به اون میخنده
صبحها که میشه بیدار
میگه: سلام صبح بهخیر
بازم که توی قابی
ای بابای شیطونم
تا کی میخوای بخوابی؟!
من با تو قهرم بابا
حرفامو گوش نکردی
مگه خودت نگفتی
بهزودی برمیگردی؟
دیروز بابای دوستم
براش یه پیرهن خرید
خیلی قشنگه بابا!
هم آبیه هم سفید
این شعر ادامه داره بچهها!
امید هم باباش رفته و ... .
آی قصه قصه قصه
قند و عسل و شیرینی
یه قصهی خوب میگم
اگه ساکت بشینی
قصهی یه گلپسر
که اسم اون اُمیده
مامان ستارهش میگه
شیش تا بهارو دیده
عکس بابای امید
تو قابه روی دیوار
امید به اون میخنده
صبحها که میشه بیدار
میگه: سلام صبح بهخیر
بازم که توی قابی
ای بابای شیطونم
تا کی میخوای بخوابی؟!
من با تو قهرم بابا
حرفامو گوش نکردی
مگه خودت نگفتی
بهزودی برمیگردی؟
دیروز بابای دوستم
براش یه پیرهن خرید
خیلی قشنگه بابا!
هم آبیه هم سفید
این شعر ادامه داره بچهها!
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان