بابا روی میز تحریرم بود. بابا یواشکی اومده بود. قرار بود فردا با من به مدرسه بیاد.
فردا صبحونه خوردم و روپوشم رو پوشیدم و عکس کوچولوی بابام رو گذاشتم توی جیبم. بعد هم با بابا رفتیم بیرون.
سر راه به یه مغازه رسیدیم. یه لباس پشت شیشهی مغازه بود که دلم میخواست اون رو بخرم، ولی بابا که نمیتونست برام بخره.
آخه پول نداشت. اما بازم خوشحال بودم که با بابام دارم میرم مدرسه.
حالا توی مدرسه هستم، با بابام. هیچ بابایی اونجا نبود، فقط بابای من بود. آره. فقط بابای من! آخ جون... .
فردا صبحونه خوردم و روپوشم رو پوشیدم و عکس کوچولوی بابام رو گذاشتم توی جیبم. بعد هم با بابا رفتیم بیرون.
سر راه به یه مغازه رسیدیم. یه لباس پشت شیشهی مغازه بود که دلم میخواست اون رو بخرم، ولی بابا که نمیتونست برام بخره.
آخه پول نداشت. اما بازم خوشحال بودم که با بابام دارم میرم مدرسه.
حالا توی مدرسه هستم، با بابام. هیچ بابایی اونجا نبود، فقط بابای من بود. آره. فقط بابای من! آخ جون... .
از ایرانصدا بشنوید
عسل کوچولو باباش رو از دست داده. بابای عسل شهید شده. عسل یه روز تصمیم میگیره با عکس باباش بره مدرسه. آره بچهها! اون روز بابای عسل باهاش به مدرسه رفت، ولی فقط عسل اون رو میدید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان