دوست من! شنیدهام خانهات را خراب کردهاند. بدان که من هم به یاد تواَم.
امروز پخش یک خبر
خیلی دل من را شکست
در آن شنیدم شهر تو
درگیر جنگ سختی است
جنگندهای بر شهر تو
صد بمب و موشک ریخته
در خانهی تو سنگ و خاک
روی عروسک ریخته
حالا فقط با یاد تو
میخوابم و پا میشوم
هر لحظه من فکر تواَم
وقتی که تنها میشوم
اصلاً بگو این روزها
از خانه بیرون میروی؟
با مادرت یا دوستت
تا باغ زیتون میروی؟
من آرزو دارم دلت
از غصهها خالی شود
هر کوچهی «غزه» پر از
فریاد خوشحالی شود
امروز پخش یک خبر
خیلی دل من را شکست
در آن شنیدم شهر تو
درگیر جنگ سختی است
جنگندهای بر شهر تو
صد بمب و موشک ریخته
در خانهی تو سنگ و خاک
روی عروسک ریخته
حالا فقط با یاد تو
میخوابم و پا میشوم
هر لحظه من فکر تواَم
وقتی که تنها میشوم
اصلاً بگو این روزها
از خانه بیرون میروی؟
با مادرت یا دوستت
تا باغ زیتون میروی؟
من آرزو دارم دلت
از غصهها خالی شود
هر کوچهی «غزه» پر از
فریاد خوشحالی شود
کاربر مهمان