بچهها! یه قصه داریم. یه قصهی منظوم؛ یعنی قصهای که به شعره. خیلی هم خوب و جالبه.
مرغ نوکحنایی با پیرهن طلایی، یه دونهی گندم پیدا میکنه. خب حالا باید چیکارش کنه؟ بخوره؟ خب نه. مرغک ما اون رو نمیخوره. اون رو میکاره توی زمین. بهش آب میده و ازش مراقبت میکنه.
خب چی میشه؟ کی میدونه؟
حتماً یواش یواش زیر خاک جوانه میزنه و سرش از خاک بیرون میآد. واااای چقدر قشنگه!
مرغک قصهی ما میره پیش دوستش غاز و میگه:
یه دونه گندم دارم
میخوام اونو بکارم
میآیی دوست خوبم!
تا کار کنیم ما با هم؟
غاز ولی گفت: چه حرفا!
کی حال داره؟ نه بابا ...
اما مرغ قصهی ما ناامید نمیشه... .
***
این داستان قشنگ منظوم رو بشنوید و لذت ببرید.
مرغ نوکحنایی با پیرهن طلایی، یه دونهی گندم پیدا میکنه. خب حالا باید چیکارش کنه؟ بخوره؟ خب نه. مرغک ما اون رو نمیخوره. اون رو میکاره توی زمین. بهش آب میده و ازش مراقبت میکنه.
خب چی میشه؟ کی میدونه؟
حتماً یواش یواش زیر خاک جوانه میزنه و سرش از خاک بیرون میآد. واااای چقدر قشنگه!
مرغک قصهی ما میره پیش دوستش غاز و میگه:
یه دونه گندم دارم
میخوام اونو بکارم
میآیی دوست خوبم!
تا کار کنیم ما با هم؟
غاز ولی گفت: چه حرفا!
کی حال داره؟ نه بابا ...
اما مرغ قصهی ما ناامید نمیشه... .
***
این داستان قشنگ منظوم رو بشنوید و لذت ببرید.
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه