مهدا تصمیم گرفته بود که برای روز عاشورا شربت درست کنند. این شربت نذر خوب سدن پای مادربزرگ بود.
مهدا و مهیار با هم شربت رو درست کرده بودند. مادر به اون ها گفته بود که حتمن در شربت رو ببنده، ولی مهدا فراموش کرده بود و یه مارمولک توی ظرف شربت افتاده بود... دوست مهدا توی حیاط اون ها اومده بود و ی لیوان شربت می خواست... بابا و مهیار اومدند تا سینی و لیوان ها رو برای هیت ها ببرند... مهدا داشت فکر می کرد که چکار کنه و شربت نذر مادر بزرگ رو چکار کنه...
بریم بشنویم که مهدا چه تصمیمی می گیره...
مهدا و مهیار با هم شربت رو درست کرده بودند. مادر به اون ها گفته بود که حتمن در شربت رو ببنده، ولی مهدا فراموش کرده بود و یه مارمولک توی ظرف شربت افتاده بود... دوست مهدا توی حیاط اون ها اومده بود و ی لیوان شربت می خواست... بابا و مهیار اومدند تا سینی و لیوان ها رو برای هیت ها ببرند... مهدا داشت فکر می کرد که چکار کنه و شربت نذر مادر بزرگ رو چکار کنه...
بریم بشنویم که مهدا چه تصمیمی می گیره...
صداها
-
عنوانزمان
-
9:41
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه