شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ ساکنان سامرا
ملیکاکوچولوی قصهی ما داره نقاشی میکشه؛ یه نقاشی زیبا که از مامانش میخواد بزنه روی در یخچال. بعد هم نوبت مسواک زدنه. ملیکا دندونهاش رو خوب مسواک میزنه تا مامان جون بقیهی داستان امام زمان رو براش تعریف کنه...
⭕️ سجاد کوچولوی قوی
چندروزی بود که مادربزرگ به خونهی دخترش اومده بود. مادربزرگ دو تا نوهی خوب و باادب داشت؛ اسم یکیشون «سجاد» و اون یکی «مریم» بود. اون روز مادربزرگ چادر سفیدِ گُلگُلیش رو به کمرش بست و داشت گلدونای خالی رو جابهجا میکرد که....
⭕️کار از محکم کاری عیب نمی کنه
روزی روزگاری، نصرالدین که با رفتارهای عجیب و غریبش خیلی معروف است، در باغچه گوشه حیاط خانه اش چند ساقه ی درخت مو را قلمه زد. او چند هفته ای از آنها مراقبت کرد تا جوانه زدند و تبدیل به نهال درخت انگور شدند. نصرالدین که خیلی خوشحال بود و توانسته بود نتیجه زحمتش را ببیند، ذوق زده شده بود و از نهال ها به شدت مراقبت می کرد. او هر روز غروب وقتی که آفتاب غروب می کرد، نهال ها را از باغچه خارج می کرد و به انباری خانه می برد و همه آنها را به ترتیب می چید و فردا صبح با طلوع خورشید دوباره تک تک نهال ها را می آورد و در باغچه کنار حیاط خانها ش می کاشت...
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ ساکنان سامرا
ملیکاکوچولوی قصهی ما داره نقاشی میکشه؛ یه نقاشی زیبا که از مامانش میخواد بزنه روی در یخچال. بعد هم نوبت مسواک زدنه. ملیکا دندونهاش رو خوب مسواک میزنه تا مامان جون بقیهی داستان امام زمان رو براش تعریف کنه...
⭕️ سجاد کوچولوی قوی
چندروزی بود که مادربزرگ به خونهی دخترش اومده بود. مادربزرگ دو تا نوهی خوب و باادب داشت؛ اسم یکیشون «سجاد» و اون یکی «مریم» بود. اون روز مادربزرگ چادر سفیدِ گُلگُلیش رو به کمرش بست و داشت گلدونای خالی رو جابهجا میکرد که....
⭕️کار از محکم کاری عیب نمی کنه
روزی روزگاری، نصرالدین که با رفتارهای عجیب و غریبش خیلی معروف است، در باغچه گوشه حیاط خانه اش چند ساقه ی درخت مو را قلمه زد. او چند هفته ای از آنها مراقبت کرد تا جوانه زدند و تبدیل به نهال درخت انگور شدند. نصرالدین که خیلی خوشحال بود و توانسته بود نتیجه زحمتش را ببیند، ذوق زده شده بود و از نهال ها به شدت مراقبت می کرد. او هر روز غروب وقتی که آفتاب غروب می کرد، نهال ها را از باغچه خارج می کرد و به انباری خانه می برد و همه آنها را به ترتیب می چید و فردا صبح با طلوع خورشید دوباره تک تک نهال ها را می آورد و در باغچه کنار حیاط خانها ش می کاشت...
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
صداها
-
عنوانزمان
-
42:13
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان