روزی، روزگاری، یه زنبور عسل و یه زنبور طلایی و یه کرم خاکی با هم دوست و همسایه بودن. زنبور عسل خیلی پُرکار بود. اون همیشه صبح زود از خواب بیدار میشد و میرفت توی دشت و از شهد گُلها عسل درست میکرد.
کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که فقط «زنبورهای عسل» قادر به درست کردن عسل هستن و خداوند هرکسی رو یهجوری و برای یه کاری آفریده. مثلاً «زنبورهای طلایی» کارشون محافظت از کندو و زنبورهای دیگه است.
کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که فقط «زنبورهای عسل» قادر به درست کردن عسل هستن و خداوند هرکسی رو یهجوری و برای یه کاری آفریده. مثلاً «زنبورهای طلایی» کارشون محافظت از کندو و زنبورهای دیگه است.
صداها
-
عنوانزمان
-
14:58
کاربر مهمان
کاربر مهمان