مرد بازرگانی در شهر زندگی می کرد. او روزی تصمیم گرفت مهمانی بزرگی بگیرد و افراد فقیر را دعوت کند.
اما خدمتکارش با فهمیدن این مساله خیلی تعجب کرد و از بازرگان پرسید: این مهمانی را برای چه برپا می کنی؟ شما که تا حالا چنین کاری نکرده بودی؟
بازرگان گفت: منظوری خاصی دارم که بعدا خواهی فهمید.
مرد بازرگان بعد از میهمانی به همه ی مهمانان یک سکه ی طلا هم داد ...
اما خدمتکارش با فهمیدن این مساله خیلی تعجب کرد و از بازرگان پرسید: این مهمانی را برای چه برپا می کنی؟ شما که تا حالا چنین کاری نکرده بودی؟
بازرگان گفت: منظوری خاصی دارم که بعدا خواهی فهمید.
مرد بازرگان بعد از میهمانی به همه ی مهمانان یک سکه ی طلا هم داد ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان