عقل و اقبال

عقل و اقبال

  • 2 قطعه
  • 11:28 مدت زمان
  • 1034 دریافت شده
کارگردان:
قالب: نمایشی
دسته‌بندی: کودک
عقل و اقبال، (یا همان شانس) داشتند با هم حرف می زدند و هر کدام فکر می کرد که او مهم تر است.

شانس، فکر می کرد که او از عقل مهم تر است. اما عقل گفت که اگر من از سر کسی بیرون بروم شانس به هیچ دردی نمی خورد.
روزی عقل و شانس با هم گفت و گو می کردند. عقل گفت که من از سر آن مرد کشاورز بیرون می آیم و تو که شانس هستی بمان تا ببینیم چه می شود.
عقل از سر مرد پرید. مرد داشت با گاوآهن زمینش را شخم می زد که به دو خمره پر از طلا رسید. اما مرد کشاورز فکر کرد که طلاها پنبه دانه اند ...

از ایرانصدا بشنوید

این قصه برای دبستانی ها مناسب است

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

4

محتوا و داستان

2

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

سایر مشخصات

دیدگاه خود را بنویسید نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    خیلی بد هستش قصه ها شو نسوه.‌‌میزاره‌هتا‌یک‌ستاره‌هم‌کمه
  • کاربر مهمان
    خیلی بده 😡
  • کاربر مهمان
    عالی بود
  • کاربر مهمان
    هرکی میگه بده اشتباهه
  • کاربر مهمان
    عکس اینکه مرد کشاورز پیرِ ولی توی قصهجوان
  • کاربر مهمان
    عکس اینکه مرد کشاورز پیرِ ولی توی قصهجوان
  • کاربر مهمان
    مهدی درست میگه
  • کاربر مهمان
    عالیییییییییییییییییییییییی
  • کاربر مهمان
    خیلی خوب است
  • کاربر مهمان
    عالی
  • کاربر مهمان
    ‌💕💕💕💕💗💗💗💗💗
  • کاربر مهمان
    خوب بود
  • کاربر مهمان
    من غصه های کونفو را هم دوست دارم

تصاویر

دسترسی سریع