دوروتی با عمو هنری سوار کشتی شدند تا به استرالیا بروند.
طوفان شد، کشتی تکان های شدید خورد و دوروتی به دریا افتاد. او طنابی را گرفت و به صخره ای رسید. لانه ی مرغی روی صخره بود. مرغ جلو آمد و شروع کرد به حرف زدن با دوروتی.
او به دوروتی گفت که در آن نزدیکی ها خشکی دیده می شود. مرغ به او گفت که باید به خشکی بروند.
آنها به جنگل رفتند و چیزهای عجیب و غریبی دیدند ...
طوفان شد، کشتی تکان های شدید خورد و دوروتی به دریا افتاد. او طنابی را گرفت و به صخره ای رسید. لانه ی مرغی روی صخره بود. مرغ جلو آمد و شروع کرد به حرف زدن با دوروتی.
او به دوروتی گفت که در آن نزدیکی ها خشکی دیده می شود. مرغ به او گفت که باید به خشکی بروند.
آنها به جنگل رفتند و چیزهای عجیب و غریبی دیدند ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای خردسالان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان