در شهر بازی یک قطار بود که بچه ها سوار آن می شدند.
قطار وارد غار شهربازی می شد. توی غار یک اژدهای کوچولو بود که توی هوا فوت می کرد و از دهنش آتش بیرون می آمد.
بچه ها جیغ می کشیدند و می خندیدند.
اما قطار ما از زندگی اش راضی نبود. او یک آرزوی بزرگ داشت ...
قطار وارد غار شهربازی می شد. توی غار یک اژدهای کوچولو بود که توی هوا فوت می کرد و از دهنش آتش بیرون می آمد.
بچه ها جیغ می کشیدند و می خندیدند.
اما قطار ما از زندگی اش راضی نبود. او یک آرزوی بزرگ داشت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:49
کاربر مهمان
کاربر مهمان