عید شده بود. همه جا پر از گل و سبزه بود.
قرار بود که خانم گاوه با گوساله اش برای عیددیدنی بروند. گوساله کوچولو لباس صورتی اش را پوشیده بود.
خانم گاوه با گوساله اش به خانه ی خانم و آقای گوسفند رفتند. آنها یک بچه ی کوچولو به نام ببعی داشتند.
آقای گوسفند به بره اش گفته بود که اگر کسی برای عیددیدنی آمد باید جلو بیاید و سلام کند ...
قرار بود که خانم گاوه با گوساله اش برای عیددیدنی بروند. گوساله کوچولو لباس صورتی اش را پوشیده بود.
خانم گاوه با گوساله اش به خانه ی خانم و آقای گوسفند رفتند. آنها یک بچه ی کوچولو به نام ببعی داشتند.
آقای گوسفند به بره اش گفته بود که اگر کسی برای عیددیدنی آمد باید جلو بیاید و سلام کند ...
صداها
-
عنوانزمان
-
11:56
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه