خاله مورچه ریزه خیلی خوشحال بود چون بهار آمده بود.
خانوم مورچه ریزه دو تا بچه داشت. اسم یکی کوچول بود و اسم آن یکی موچول بود.
آقای مورچه بچه هایش را خیلی دوست داشت.
او صبح زود بچه ها را از خواب بیدار کرد تا از بهار لذت ببرند. کوچول با خنده از خواب بیدار شد اما موچول اصلا دلش نمی خواست بیدار شود ...
این قصه به مناسبت عید نوروز تهیه شده است.
خانوم مورچه ریزه دو تا بچه داشت. اسم یکی کوچول بود و اسم آن یکی موچول بود.
آقای مورچه بچه هایش را خیلی دوست داشت.
او صبح زود بچه ها را از خواب بیدار کرد تا از بهار لذت ببرند. کوچول با خنده از خواب بیدار شد اما موچول اصلا دلش نمی خواست بیدار شود ...
این قصه به مناسبت عید نوروز تهیه شده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
9:38
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه