یک ظرف پر از نخود و لوبیا و عدس روی میز آشپزخوانه بود و همه حبوبات با هم زندگی می کردند.
نخودی هر روز حسابی غر می زد و همه را اذیت می کرد. یک روز نخودی آرزو کرد که فرشته آرزوها بیاید و آرزوهایش را برآورده کند. نخودی اول روی ابرها رفت و بعد توی برکه و بعدش هم توی جنگل رفت. اما همش د رحال غر زدن بود.
داستان"آرزوهای نخودی" در شبکه رادیویی سلامت تهیه و تولید شده است.
نخودی هر روز حسابی غر می زد و همه را اذیت می کرد. یک روز نخودی آرزو کرد که فرشته آرزوها بیاید و آرزوهایش را برآورده کند. نخودی اول روی ابرها رفت و بعد توی برکه و بعدش هم توی جنگل رفت. اما همش د رحال غر زدن بود.
داستان"آرزوهای نخودی" در شبکه رادیویی سلامت تهیه و تولید شده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
13:02
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه