آرزوهای نخودی

  • 1 قطعه
  • 13:02 مدت زمان
  • 102 دریافت شده
یک ظرف پر از نخود و لوبیا و عدس روی میز آشپزخوانه بود و همه حبوبات با هم زندگی می کردند.
نخودی هر روز حسابی غر می زد و همه را اذیت می کرد. یک روز نخودی آرزو کرد که فرشته آرزوها بیاید و آرزوهایش را برآورده کند. نخودی اول روی ابرها رفت و بعد توی برکه و بعدش هم توی جنگل رفت. اما همش د رحال غر زدن بود.

داستان"آرزوهای نخودی" در شبکه رادیویی سلامت تهیه و تولید شده است.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع