موش کوچولو وقت مدرسه رفتنش شده بود.
یک روز صبح بابا موشه همراه مامان موشه به بیمارستان رفتند. موش کوچولو ها با پدر و مادرها یشان آنجا نشسته بودند.
موشی از پدرش پرسید: پدرجان اینجا کجاست؟ ما چرا اینجا آمده ایم؟
پدر گفت: اینجا بیمارستان است و ما آمده ایم تا تو را آمپول یا واکسن بزنیم.
موشی با شنیدن آمپول داد و هوار راه انداخت ...
یک روز صبح بابا موشه همراه مامان موشه به بیمارستان رفتند. موش کوچولو ها با پدر و مادرها یشان آنجا نشسته بودند.
موشی از پدرش پرسید: پدرجان اینجا کجاست؟ ما چرا اینجا آمده ایم؟
پدر گفت: اینجا بیمارستان است و ما آمده ایم تا تو را آمپول یا واکسن بزنیم.
موشی با شنیدن آمپول داد و هوار راه انداخت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
10:20
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان