کتابخانه ی بزرگی بود که در دل هر کتابش، یک قصه بود.
یک روز یکی از کتاب ها گفت: دوستان بیایید هر شی یکی از قصه هایی که در دل نوشته شده را برای بقیه تعریف کنیم.
از آن شب به بعد هر شب یک کتاب، قصه تعریف می کرد. اما در این کتابخانه یک کتاب کوچولوی خجالتی هم وجود داشت ...
یک روز یکی از کتاب ها گفت: دوستان بیایید هر شی یکی از قصه هایی که در دل نوشته شده را برای بقیه تعریف کنیم.
از آن شب به بعد هر شب یک کتاب، قصه تعریف می کرد. اما در این کتابخانه یک کتاب کوچولوی خجالتی هم وجود داشت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
9:58
کاربر مهمان
کاربر مهمان