دو برادر با هم در مزرعه ی خانوادگی کار می کردند.
یکی از برادرها ازدواج کرده بود و بچه داشت. بچه ها عمو یشان را خیلی دوست داشتند و با او بازی می کردند.
یک روز عموی بچه ها با خودش فکر کرد چون برادرم خانواده دارد باید پول بیشتری از کار کردن به برادرش برسد اما برادرش قبول نکرد و گفت: نه من قبول نمی کنم. تو هم به اندازه ی من کار می کنی ...
یکی از برادرها ازدواج کرده بود و بچه داشت. بچه ها عمو یشان را خیلی دوست داشتند و با او بازی می کردند.
یک روز عموی بچه ها با خودش فکر کرد چون برادرم خانواده دارد باید پول بیشتری از کار کردن به برادرش برسد اما برادرش قبول نکرد و گفت: نه من قبول نمی کنم. تو هم به اندازه ی من کار می کنی ...
صداها
-
عنوانزمان
-
9:29
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه