یک تخم مرغ کوچولو در لانه ی خانم مرغه نشسته بود.
خانم مرغه عاشق تخم مرغ هایش بود. او هر روز با آنها حال و احوال می کرد.
او از آقا خروسه می خواست تا برایش دانه بیاورد چون او نمی توانست تخم ها را تنها بگذارد.
یک روز خانم صاحبخانه آمد پیش مرغه و گفت: عید نزدیک است و من چند تا تخم مرغ می خواهم ...
این قصه به مناسبت عید نوروز تهیه شده است.
خانم مرغه عاشق تخم مرغ هایش بود. او هر روز با آنها حال و احوال می کرد.
او از آقا خروسه می خواست تا برایش دانه بیاورد چون او نمی توانست تخم ها را تنها بگذارد.
یک روز خانم صاحبخانه آمد پیش مرغه و گفت: عید نزدیک است و من چند تا تخم مرغ می خواهم ...
این قصه به مناسبت عید نوروز تهیه شده است.
صداها
-
عنوانزمان
-
11:33
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه