شیر برکه از خواب بیدار شد و خمیازه ای کشید. رفت تا سر چشمه آب بخورد.
شیر خودش را در آب چشمه دید و گفت: آخر چرا همه از من می ترسند. من که اصلا زشت و ترسناک نیستم.
هیچ کدام از حیوانات جنگل او را به خانه دعوت نمی کردند. همه از او می ترسیدند.
شیر فکر کرد که ای کاش شیر نبودم. کاش خرگوش بودم. یا زنبور یا قورباغه ...
شیر خودش را در آب چشمه دید و گفت: آخر چرا همه از من می ترسند. من که اصلا زشت و ترسناک نیستم.
هیچ کدام از حیوانات جنگل او را به خانه دعوت نمی کردند. همه از او می ترسیدند.
شیر فکر کرد که ای کاش شیر نبودم. کاش خرگوش بودم. یا زنبور یا قورباغه ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:13
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه