زن و مردی بودند که دوست داشتند بچه دار شوند. پشت خانه ی آنها باغ جادوگر بدجنس بود.
روزها گذشت و آنها منتظر به دنیا آندن بچه بودند. زن کم کم بیمار شد. مرد نگران شد و علت بیماری را از همسرش پرسید.
زن گفت که من از کاهوهای باغ جادوگر می خواهم. اما غیر ممکن است.
یک شب مرد یواشکی وارد باغ شد ...
روزها گذشت و آنها منتظر به دنیا آندن بچه بودند. زن کم کم بیمار شد. مرد نگران شد و علت بیماری را از همسرش پرسید.
زن گفت که من از کاهوهای باغ جادوگر می خواهم. اما غیر ممکن است.
یک شب مرد یواشکی وارد باغ شد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
11:41
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان