در یک جنگل بزرگ، خرگوشی با مادرش زندگی می کرد.
خرگوش کوچولو پوستش سفید سفید بود. همه او را برفی صدا می کردند.
ظهر شده بود و مامان خرگوشه او را صدا زد تا نهار بخورند. آنها برای نهار هویج داشتند.
اما برفی دیگر دوست نداشت هویج بخورد ...
خرگوش کوچولو پوستش سفید سفید بود. همه او را برفی صدا می کردند.
ظهر شده بود و مامان خرگوشه او را صدا زد تا نهار بخورند. آنها برای نهار هویج داشتند.
اما برفی دیگر دوست نداشت هویج بخورد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:30
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه