خاله مورچه ریزه با کوچول و موچول زندگی می کرد.
پاییز بود و هوا داشت سرد می شد. خاله مورچه ریزه خوشحال بود. چون او با بچه هایش کوچول و موچول یک عالمه دانه در انبارشان داشتند.
هوا سرتر شد. اما کوچول و موچول حسابی حوصله شان در لانه سر رفته بود ...
پاییز بود و هوا داشت سرد می شد. خاله مورچه ریزه خوشحال بود. چون او با بچه هایش کوچول و موچول یک عالمه دانه در انبارشان داشتند.
هوا سرتر شد. اما کوچول و موچول حسابی حوصله شان در لانه سر رفته بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:04
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه