یک کلاس بود که خیلی ناراحت و غمگین بود.
او تنها بود. نه معلمی، نه دانش آموزی.
یک روز یک گوزن از کنار کلاس رد می شد،آه و ناله ی کلاس را شنید.
او برای گوزن گفت که چقدر از بی سر و صدایی خسته شده است. او گفت که دلش می خواهد پر از سر و صدای بچه ها باشد ...
او تنها بود. نه معلمی، نه دانش آموزی.
یک روز یک گوزن از کنار کلاس رد می شد،آه و ناله ی کلاس را شنید.
او برای گوزن گفت که چقدر از بی سر و صدایی خسته شده است. او گفت که دلش می خواهد پر از سر و صدای بچه ها باشد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
12:46
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه